"اما نور ماند بر جا. "

ساخت وبلاگ

        من نمی‌تونم قبول کنم که آدم‌ها عصبی می‌شن و یه چیزی می‌گن. نمی‌تونم بپذیرم ته ذهن‌شون این رو قبول ندارن و دارن می‌گن و حتی اگه فکر می‌کنن که قبول ندارن توی ناخودآگاه‌شون قبول دارن و ته دلم نمی‌خوام با همچین آدمی دوست باشم. نمی‌خوام هیچ جای زندگی‌م باشه یه کسی که همچین تفکرات مزخرفی داره. یه کسی که اینقدر توهین‌آمیز درباره‌ی مشکلات آدم‌ها، مشکل‌هایی که آدم‌های دوست‌داشتنی زندگی‌م هم داشتن یا دارن، حرف می‌زنه. برای همینه می‌خوام باهاش دعوا کنم. دلم می‌خواد هر بار حرف می‌زنه باهاش دعوا کنم. برای همینه نمی‌خوام از ناراحتی‌هام بهش بگم. برای همینه نمی‌خوام اصلا درباره‌ی هیچ چیزی باهاش حرف بزنم و نمی‌تونم. بدترین قسمت همه‌ی اینا اینه که نمی‌تونم این همه اینترکشن با یه آدم‌ داشته باشم ولی باهاش دوست نباشم. نمی‌تونم بگم که اوکی من دیگه نمی‌تونم تو رو به عنوان دوست توی زندگی‌م داشته باشم چون نسبت به همه‌چیزم بهم حس بد می‌دی و بعد هر روز سر کار مجبور باشم ازش یه چیزی بپرسم یا بهش بگم یه کاری برام بکنه یا اون ازم بخواد کاری براش بکنم. نمی‌تونم سر کارای گروهی دانشگاه کار‌هامو انجام بدم. نمی‌تونم تحمل کنم کل این قضیه‌ای که بخوام دیگه دوست نباشیم و همه چیز رو آوکوارد کنه برام. از اون طرف، نمی‌تونم تحمل کنم اینقدر هر روز حس بدی بهم می‌ده نسبت به کارایی که کردم، نسبت به یه نقطه اعتماد به نفسی که توی کارام و چیزایی که بلدم دارم، نسبت به وزنم، نسبت به دوستام، و نسبت به هر چیزی که فکرش رو بکنی. تنها راه حل‌م اینه که گوشی‌مو خاموش کنم و با هیچ‌کسی حرف نزنم که مجبور نباشم با اینم حرف بزنم یا حرف‌هاش رو ببینم. "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 14:39

یک. خیلی عجیبه که اینقدر زیاد بهش اهمیت می‌دم. ینی می‌دونی؟ در ابتدا صرفا فکر می‌کردم it's just a crush ولی به نظرم که نیست. ینی می‌دونی؟ نمی‌دونم دقیقا چیه ولی حس می‌کنم که کاملا مربوط به اینه که من از آدم‌های unstable خوشم میاد؛ نه تنها خوشم میاد، یکی از بزرگ‌ترین چیزهایی که باعث می‌شه ازش خوشم بیاد همینه و خب دلیل‌ش رو هم می‌دونم و می‌دونم که طبیعی نیست ولی در این موقعیت کنونی، حداقل می‌دونم که چرا و اگه که از کسی خوشم میاد می‌تونم بفهمم که دقیقا در کدوم لحظه از کدوم قسمت بهم‌ریخته‌ی زندگی‌ش باهام حرف زده که به اینجا رسیده و توی این مورد حس می‌کنم اون موقعی بود که درباره‌ی وقتی که به همسرش خیانت کرده بود گفت بهم بود. یه حسی که، باید یه چیز اشتباهی باشه توی زندگی‌ت باشه که همسرت رو از یه بخش زندگی‌ت می‌ذاری کنار و می‌ری دنبال یه تجربه‌ی جدید و حتی اگه این برای این باشه که بخوای بفهمی که واقعا چی می‌خوای یا نمی‌دونم هر چیز دیگه‌ای و هر چقدر دلیل کاملا منطقی برای این کارت داشته باشی و حتی اگه به نظرت خودت واقعا خیانت محسوب نشه، به نظرم اگه واقعا توی زندگی هیچ مشکلی با همسرت نداشته باشی، نمی‌تونی پیش بری و برای هر دلیلی خیانتی که شاید به نظر خودت حالا اوکی باشه رو انجام بدی. بخش دیگه‌شم اون موقعی بود که داشت درباره‌ی این می‌گفت که تقریبا هیچ‌ دوستی نداره و دفعه‌ی بعدی‌ش اون وقتی بود که داشت می‌گف که من فقط با تراپیستم می‌تونم حرف بزنم. همه‌ی این‌هارو روی هم بذاری به علاوه‌ی توییت‌هاش و چندین تا چیز دیگه، این برای من آدمی نیست که از نظر روحی کاملا سالم باشه و البته اینو می‌دونم که who is واقعا؟ =))  ولی، در نهایت همه‌ی اینا یه حس دوست‌ داشتن عجیبی بهم می‌ده. این که بخوام ح "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 15:35

     خیلی عجیبه که هنوز بعد از هشت ماه اینقدر ته ذهنم آدم بزرگیه. هنوز اینقد زیاد دوستش دارم و سر کوچیک‌ترین یادش می‌افتم. انگار که به عنوان a tear that hangs inside my soul forever بهش نگاه می‌کنم. ولی خب، دیگه به اندازه‌ی قبل ناراحت نیستم براش. شاید به خاطر اینه که دیگه نه توییتی ازش می‌بینم، نه عکسی، نه هیچ‌ چیزی. حتی دیگه چک نمی‌کنم چه سریالی دیده جدیدا. ولی وقتی هم که چیزی ازش می‌بینم صرفا آرزو می‌کنم که حالش خوب باشه؛ که بخنده و فکر نکنه که آدم بدیه یا هر چیزی؛ که بدونه یکی از قشنگ‌ترین آدم‌های روزی کره‌ی زمینه.الان خیلی خوش‌حال‌ترم. دارم توی جایی کارآموزی می‌کنم که تقریبا ته آرزو‌های زندگی کاریم بود اگه که قرار بشه نرم یه کشور دیگه، هر روز با کسی که دوسش دارم حرف می‌زنم یا می‌ریم بیرون*، پروژه‌ پایانی‌م رو درباره این سیستم تشخیص عکس پینترست که می‌فهمه هر عکسی بهتره برای چه بوردی باشه انتخاب کردم، شاید تابستون اون یکی کارآموزیه هم قبول شم، و ماکم رو 7.5 شدم. بدون ذره‌ای خوندن و تلاش کردن براش. حتی شب قبل‌ش رفته بودم دیت و طرف اینطوری بود که پاشو من ببرمت خونه. =))))) مشکلم اینه که از شیر کردن تمام این خوش‌حالی‌هام عذاب وجدان می‌گیرم. همه‌شون تقریبا بهم حس بدی می‌دن که تو یه چیزی داری که دوستات ندارن و درسته که می‌گن برات خوش‌حالن و هستن ولی خب آدم ته دلش همیشه ناراحت خودش می‌شه که چرا من ندارم پس. بهتره بگم که اگه من توی این موقعیت بودم شاید یه ذره این ناراحتی رو داشتم و الان نمی‌دونم باید چی کار کنم. ینی خب، خیلی تایم زیادیه که همه‌چیز با هم اینقدر خوب نبودن. یه جوریه که باورم نمی‌شه همه‌ی اینا با هم اینقدر خوبن. اینطوری که دلم می‌خواد چسب "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 116 تاريخ : يکشنبه 26 تير 1401 ساعت: 15:35

      امشب اون اپیسود This is Us رو داشت نشون می‌داد که خونه ـشون آتیش گرفته بود، و من زدم زیر گریه و گریه ـم بند نمی‌اومد و همه ـش داشتم فک می‌کردم که یه سری آدم که هیچ‌ ایده‌ای نداشتن چی قرار ه بشه، "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 146 تاريخ : شنبه 17 اسفند 1398 ساعت: 17:18

   ته ِ دلم یه آدم ِ جدید می‌خواد که همه‌ی اینایی که تا الان گفتم به همه‌ی اطرافیان ـم رو بهش بگم. ینی، حتی این کار ـم دلم نمی‌خواد که بکنم. حتی دلم نمی‌خواد حرف بزنم. چون حال ِ خودم بهم می‌خوره وقتی "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 142 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40

   یه وقتایی خیلی اینسکیور می‌شم درباره حرف زدن. بعضی وقتا همین‌طور نان‌استاپ حرف می‌زنم و فرداش که دارم فک می‌کنم، می‌ترسم که نکنه چیزی گفته باشم که make her think less of me و می‌دونم که نباید برام "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 169 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40

× بعضی وقتا خیلی به این فک می‌کنم که این دقیقا چه حسی ه؛ یه وقتایی هست که از یک نفر خوشم میاد، و اونو می‌فهمم. یه وقتای دیگه هست، انگار یه چیزی فراتر از اون ه. یه چیزی ه که انگار نمی‌تونم روش اسم بذار "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 137 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40

     قبلنا خیلی کرفری می‌نوشتم از این که چیا ناراحت ـم می‌کنن. الان نمی‌دونم چرا اینقدر کار سختیه برام. نمی‌دونم که دقیقا چی ناراحت ـم می‌کنه. نمی‌دونم این که دو تا از دوستایی که هر وقت می‌خواستم بشون "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 134 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40

     نمی‌دونم چی باعث می‌شه که از آدم ـا خوشم بیاد، ولی قطعا خیلی چیز عجیبی ه چون به آدم ـایی که تاحالا ازشون خوشم میومده که فکر می‌کنم، هیچ پترن خاصی رو پیدا نمی‌کنم. و حتی از آدم ـایی واقعا خوشم اوم "اما نور ماند بر جا. "...ادامه مطلب
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 154 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:40

18 فروردین 96 آل اور اگین. :')

× فرق ـش این بود که می‌دونستم قرار ه اینا رو بشنوم، ولی برام همون‌قدر ناراحت‌کننده بود. 

"اما نور ماند بر جا. "...
ما را در سایت "اما نور ماند بر جا. " دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : oscillation-of-stars بازدید : 229 تاريخ : يکشنبه 12 خرداد 1398 ساعت: 7:00